«•´`•.(*•.¸(`•.¸ نسيمي غنچه اي را باز مي کرد به گوش غنچه کم کم يا علي گفت¸.•´)¸.•*).•»
«•´`•.(*•.¸(`•.¸
«•´`•.(*•.¸(`•.¸خمير خاک آدم را سرشتند چو برمي خاست آدم يا علي گفت ¸.•´)¸.•*).•´`•»
«•´`•.(*•.¸(`•.¸ مگر خيبر زجايش کنده ميشد يقين اينجا علي هم يا علي گفت ¸.•´)¸.•*).•´`•»
*(¨`•.علي را ضربتي کاري نمي شد گمانم ابن ملجم يا علي گفت•´¨)*
«.(*•.¸(`•.¸